قسم به عشقمون قسم .. همش برات دلواپسم.. قرار نبود اينجوري شه ..
يکهو بشي همه ي کس ام .. راستي چي شد چه جوري شد ..
اينجوري عاشقت شدم .. شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم ...
به ملاقات آمدم ..
ببين که دل سپرده داري .. چگونه عمري از احساس عشق شدي فراري ..
نگاهم کن دلم را عاشقانه هديه کردم ..
تو دريا باشو من جويباره عشقو در تو جاري .
من از پروانه بودن ها .. من از ديوانه بودن ها ..
من از بازي يک شعله ي سوزنده که آتش زده دز دامن پروانه نميترسم .
من از هيچ بودن ها . از عشق نداشتن ها ..
از بي کسي و خلوت انسانها مي ترسم ..
.. راستي چي شد چه جوري شد ..
اينجوري عاشقت شدم .. شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم ...
می خوستم بهت بگم چقد پریشونم
دیدم خود خواهیه... دیدم نمی تونم
تحمل می کنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری از چشمات معلومه
یکی اونجاست شبیه من... یه دیوونه
که بیشتر از خودم قدرتو می دونه
چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم ؟
تو می خندی... چه شیرینه... گذشتن... تازه می فهمم ! تازه می فهمم !
تو رو می خوام تموم زندگیم اینه
دارم می رم ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی همین بسه برای من
تو خوشبختی همین بسه برای من
قصه ی من و غم تو
قصه ی گل وتگرگه
ترس بی تو زنده بودن
ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن
باید از بودن گذشتن
سر به بیداری گرفته
ذهن خواب آلوده ی من
همیشه میون قابه
خالیه در های بسته
طرح اندام قشنگت
پاک و رویایی نشسته
کاش می شد چشام ببینن
طرح اندام تو داره
زنده میشه
جون میگیره
پا توی اتاق میذاره
کاش میشد صدای پاهات
بپیچه تو گوش دالون
طرف الون بگرده
سر آفتابگردونامون
کاش می شد دوباره باغچه
پر گل های تو باشه
غنچه سفید مریم
با نوازش تو واشه
لعنت به این زندگی …. وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است. وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است. وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره. وقتی که شوخی کردیم گفتن سنگین باش. وقتی که حرف زدیم گفتن پر حرفه. وقتی که ساکت شدیم گفتن عاشقه. حالا ام که عاشقیم می گن گناهه
زجر عشق..
کاش فراموشت مي کردم
کاش اين افکار زجر آور مرا رها مي کرد
کاش هيچگاه تو را نديده بودم
کاش زمان متوقف مي شد
عشق تو مرا زجر مي دهد
تو نمي فهمي
نمي خواهي که بفهمي
عشق تو مثل کنه ايست که به قلبم چسبيده
کاش مي توانستم عشقت را دور بيندازم
کاش هيچ وقت آنروز که در برابرم سبز شدي با آن لبخند آتش برانگيزت , نمي آمد
آتش عشق تو دارد مرا مي سوزاند
نمي خواهم عاشقت باشم
نمي خواهم عاشق تويي که از عشق هيچ نمي فهمي باشم
کاش عشق تو مرا رها مي کرد
زجر عشق تو , ويرانم کرده
چرا مرا عاشق خودت کردي
چرا آن لبخند آتش گونه ات را نثارم کردي