بی وفا
چیه دلم بازم ناز میکنی ، دلت گرفته
من و با غمها دم ساز می کنی ، دلت گرفته
دل من دیگه این عشقا بسه
اونکه میگفت هم نفسه
دیدی یه روز حسرت عشق و بی وفا به دلت نشوند و رفت
یه روز میاد یکی پیدا می شه به داد قلبم می رسه
گریه نکن ، طاقت بیار ، میدونم ، یکی از راه می رسه
دلم ساده نشو نخور بازم فریب حرفاش
نخور دوباره گول اون نگاه و اشک چشماش
خیال نکن که از گناه اون میشه به راحتی گذشت
بیا و نفرینش کن اینبار ، بی وفا آخه قلبت و شکست
نگاه ساده ت و حروم اون چشمون بی حیا نکن
حتی اگه میزنه قلبت شب و روز از ته دل واسه اون
آي غريبه آي غريبه نمي دونم تو کي هستي
توي قلبم پا گذاشتي ، مرز بودنُ شکستي
غريبه آخ اگه مي شد که بدونم تو کي هستي
تو رها تر از پرنده ، روي شونه هام نشستي
دلي که لحظه به لحظه ، مي رفت هر جايي که مي خواست
حالا با اومدن تو انگاري يک قرن ِ تنهاست
نمي دوني دل عاشق ، اين روزا چه حالي داره
اين روزا غمه عجيبي ، توي قلبم پا مي ذاره
تو شدي خداي قلبم ، توي قلبم لونه کردي
اومدي تو سرنوشتم ، دلمو ديوونه کردي
با تو ای همدرد ، ای عشق
با تو درمان یافت این دل
خانه ات جاوید آباد
از تو سامان یافت این دل
ای سراپا عاطفه ، جز یاریت یاری ندارم
ای کلامت شعر بوسه ، بی تو غم خواری ندارم
آسمان خانه ات
یه کهکشان رنگین کمان است
و آن نگاهت
روشنی چون نو عروس آسمان است
با تو ای همدرد ، ای عشق
با تو باران در بهاران
مثله یک قطره تو دریا
گم شدن در جمع یاران
با تو ای همزاد ، همدل
با تو ام بی باده مستم
سر نپیچم هرگز از آن عهد و پیمانی که بستم
ای سرا پا بی نیازی
در کنارت بی نیازم
با تو رودم ، با تو ابرم
هم نشیبم ، هم فرازم
آب و خاک و باد و آتش
خانه در تو ، جمله در تو
مهر و کین و خشم و بخشش
جمع در تو ، سر به سر تو
آفتاب و آسمانی ، بی نهایت بی کرانی
دشمنه سردی و ظلمت ، روشنی بخشه جهانی
آفتاب و آسمانی ، بی نهایت بی کرانی
دشمنه سردی و ظلمت ، روشنی بخشه جهانی
قسم به عشقمون قسم .. همش برات دلواپسم.. قرار نبود اينجوري شه ..
يکهو بشي همه ي کس ام .. راستي چي شد چه جوري شد ..
اينجوري عاشقت شدم .. شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم ...
به ملاقات آمدم ..
ببين که دل سپرده داري .. چگونه عمري از احساس عشق شدي فراري ..
نگاهم کن دلم را عاشقانه هديه کردم ..
تو دريا باشو من جويباره عشقو در تو جاري .
من از پروانه بودن ها .. من از ديوانه بودن ها ..
من از بازي يک شعله ي سوزنده که آتش زده دز دامن پروانه نميترسم .
من از هيچ بودن ها . از عشق نداشتن ها ..
از بي کسي و خلوت انسانها مي ترسم ..
.. راستي چي شد چه جوري شد ..
اينجوري عاشقت شدم .. شايد ميگم تقصير توست تا کم شه از جرم خودم ...
خدا حافظ...خدا حافظ
دیگر با خودم تنها
در پرتگاه زندگی
سرگردان
تنها
در پنجه حادثه
اینسو و آنسو میگردم
خدا حافظ...خدا حافظ..
من دیگر با خودم تنها
سر به گریبان تنهائی
دنبال خودم میگردم
من دیگر به آهنگ میله های
گردان مرگ گوش نهاده ام
خدا حافظ...خدا حافظ
من دیگر رازهای ناگفته ام را
به اشکهایم قصه میکنم
گره اندوه سینه ام را
با دندانهایم میگشایم
من دیگر با خودم تنها
از زمستان سرد محبت تو
به سوی بهار گرم تنهائی
سفر میکنم
خدا حافظ...خدا حافظ
دیگر با خودم تنها
پروازم را با بال شکسته ام
سوی دیار بیگانه
میگیرم...
با غصه حسرت کنار میایم
و با اشکهایم همدست میشوم
خدا حافظ....خدا حافظ
دیگر همین چاره من است!
خدا حافظ